عاشقی

ساخت وبلاگ
مهم نیست بقیه چی فکر میکنن اما تصمیم گرفتیم عروسی نگیریم. یعنی من نمیخوام . قرار شد خونه من بفروشیم و با پول جهیزیه یه خونه بزرگ تر نزدیک خونه مامان امیر بگیریم ... 

مامان امیر خیلی ناراحته گفت میدونم خانوادت مخالفن دلشون یک عروسی بزرگ میخواست . وقتی مامان گریه کرد ... امیر رفت توی اتاق . وقتی امد بیرون مشخص شد گریه کرده . 

من چه قدر این روزا خجالت میکشم بخاطر این همه سختگیری که خانوادم برای شما دارن .

اونا خبر ندارن اما با تصمیمی که مامان گرفته برای عروسیم حدود 50تا70 میشه ... شاید این هزینه بالا تر هم بره . 

لیست قیمتها مزون و آرایشگاه و هزینه هر مهمون بیشتر از اینا میشه . 

گروه فیلم برداری هم مامان گفته کامل باشه . یعنی تا یک هفته من هر روز باید عروس بشم .

فیلم برداری هم باید شمال باشه ... 

مامان چند روز قبل زنگ زد گفت جهیزیت اماده هست میتونی بیایی ببینی 

یه چیزی گفت دلم سوخت ... 

گفت این جهیزیه توی هر خونه ای نباید چیده بشه . یکی از دوستای بابات قصد فروش خونش داره خوبه فقط کمی از خونه ما کوچیک تره بیاد همون بخره 

گفتم مامان این حرفا یعنی چی ! شما میدونید امیر حتی نمیتونه یه اپارتمان رهن کنه 

گفت حیف تو دختر چه ارزوهایی واست داشتم . از خونه هزار متری و بهترین امکانات باید بری مثل این بدبختا با مادرشوهر اونم توی یه خونه قدیمی زندگی کنی 

گفتم مهم نیست مگه من عقده ثروت پول هستم من عاشق امیرم 

گفت من مادر تو هستم بزرگت کردم صبر کن چند روز بگذره تا عاشقی یادت بره تو عادت به این جور زندگی کردن نداری !!! 

تو کی ساده زندگی کردی! هر روز زنگ میزنی کارتت شارژ کنیم واسه هر مهمونی باید بهترین لباس بخری تنت کنی . حاضر نیستی طرف سینک بری . هنوزم اتاقت مریم جون نظافت میکنه بعد داری میگی عاشق امیرم !!!!!

پشت تلفن گریه کردم بدون خدافظی گوشی قطع کردم .

مامان پیام داد گفت ... کسی که توی این دنیا بفکرته منم . حقیقت تلخه تو باید با هم سطح خودت ازدواج کنی تا خوشبخت بشی ... هیچ دختری نمیتونه از خونه صد متری باباش بره خونه 80متری همسرش زندگی کنه ... هنوز میتونی برگردی ...

+ نوشته شده در  جمعه دهم آذر ۱۳۹۶ساعت 9:24&nbsp توسط رها  | 

گذشته...
ما را در سایت گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lifeme1 بازدید : 255 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 19:41