امیر من :(

ساخت وبلاگ
دیروز رفتیم واسه گرفتن عکس .. صبح آرایشگاه بودم ..خیلی عوض شدم یعنی خودمم فکر نمیکردم ! امیر امد دنبالم . گفتم نگام نکن میخوام با لباس منو ببینی ... 

رفتی محل عکسبرداری یه خونه خیلی کلاسیک و قدیمی بود ... 

مه دخت دوست مامانم مسئول کارای فیلم برداری عروسی هست . با هم رفتیم توی اتاق  گفت امروز باید این لباس بپوشی واسه کلیپ ...

تمام لباسا مامان و خالم رفتن انتخاب کردن .... گفتم این چیه میخوایید نپوشم !:|

با بدبختی تنم کردم .. یک لباس سفید بلند بود که بالا تنه لباس کاملا باز بود.  

تا عصر طول کشید . گفتم یه لحظه بخوابم . نمیشه چشمام مشخصه خسته هست .

گفت نمیخواد برو خونه استراحت با همین لباس هم برو فردا بیار رفتیم سمت خونه .. توی ماشین خوابیدم .

امدیم بالا رفتم سریع سمت اتاق ... در بستم . امیر در زد ..

امد داخل روی صندلی نشسته بودم تا موهام باز کنم ... 

دستم گرفت موهام باز کرد .. توی اینه داشتم نگاش میکردم ...گفتم امیر از وقتی رفتیم برای عکاسی و فیلم برداری ساکتی باهم حرف نمیزنی ....

گفت خوبم . بلند شدم محکم بغلش کردم . حالش خوب نبود گریه کرد اما بی صدا 

سر گیجه گرفت روی تخت نشستیم . گردنم خیس اشک شد گفتم امیر ...

گفت رها هیچی نگو .... خواهش میکنم .. 

میترسم 

داره منفجر میشه از بغض :(

+ نوشته شده در  جمعه بیست و چهارم آذر ۱۳۹۶ساعت 7:1&nbsp توسط رها  | 

گذشته...
ما را در سایت گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lifeme1 بازدید : 270 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 20:18