مامانی

ساخت وبلاگ
امیر امد خونه :)

خیلی هم خسته هست .... :( بمیرم واسش 

کارش به روحیه بالا نیازه ... این جور ادما باید تمام اتفاقات کارشون بزار پشت در و وارد خونشپن بشن با لبهای خندون .

اما بعضی وقتا ادم نمیتونه ... :(

امیر امشب خیلی نابوده . بابا روزای اول میگفت کارت باید عوض کنی

.

چند شبه خونه نرفتم . خونه مامان امیر موندم .

من نمیدونستم شبها توی بغل مامان خوابیدن این قدر دلچسبه ... گاهی با لباس بیرون ...

حتی بدون این که مسواک بزنی و لباس خونه تن کنی . بدون شب بخیر گفتن ...

چند شب قبل توی این سرما با امیر و برادرش رفتیم بیرون .

یخ زدیم ... به معنای واقعی

وقتی برگشتم مامان کنار تختش نشسته بود کتاب میخوند .

رفتم کنارش نشستم ... بغلم گرفت خوابیدم روی پاش

صبح که بیدار شدم روی زمین کنار مامان امیر خوابیده بودم :)))، 

+ نوشته شده در  چهارشنبه هشتم آذر ۱۳۹۶ساعت 22:34&nbsp توسط رها  | 

گذشته...
ما را در سایت گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lifeme1 بازدید : 238 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 19:41