یک روز دیگه هم در کنار تو

ساخت وبلاگ

از گذشته نوشتم فقط کمی از الان بنویسم .
امروز استاد برادر امیر خیلی دیر امد کارگاه ...
با بچه ها نشستیم فقط نگاه هم کردیم ...
خیلی خسته بودم دلم دوش اب گرم میخواست .. به امیر گفتم من میرم خستم .
گفت نه صبر کن ... بدون هماهنگی با من وقت دکتر گرفته بود
دکتر خوبیه دو ماهه میرم مشاور ...
اول قصد امیر این بود که کاری کنه عاشقی یادم بره . اما الان عوضش شده هدفش اینه که شرایط روحیم عوضش بشه ...
توی سالن انتظار زیاد معطل شدیم . سرم گذاشتم روی شانه امیر خوابیدم . خواب خوبی بود .
وقتی نوبتم شد همراه هم رفتیم داخل ... فقط حرف زد . من که گوش نکردم ... اما نرمشهایی که بهم میده خیلی ارامش بخشه مخصوصا وقتی با امیر باشه .
امشب به اجبار گفتم باید بیایی خونه . مبل کنار زدم و روی این پارکت های سرد کمکم کرد نرمش ها انجام بدم.
یک عالمه انرژی ازم میگیره ...نمیدونم چه فایده داره دلم میخواد بخوابم . الانم چشمام داره میره ...
مجبورم بدون دوش گرفتن بخوابم ... حواسم نبود نفهمیدم امیر کی رفت .

+ نوشته شده در  جمعه بیست و ششم آبان ۱۳۹۶ساعت 0:47&nbsp توسط رها  | 

گذشته...
ما را در سایت گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lifeme1 بازدید : 229 تاريخ : جمعه 26 آبان 1396 ساعت: 15:00